و اینک برف !
مست و دیوانه وار،از یک مسافت طولانی ،با عشق و سرمستی ،خود را به زمین رساندند و آرام گرفتند.فانی گشتند و در رضای یار آرمیدند.
چطور بازیچه ی زمان شده ایم و خود نمی دانیم!
به راحتی در گوشه ای آرام گرفته ایم،بی خبر از همه چیز و لحظات و ساعات و ماه ها و فصل ها بر ما می گذرد و ما تک تک آن ها را نظاره می کنیم و فقط نظاره گریم.
گاهی انوار تابان خورشید با شدت گرمای خود بر ما می تابد.
گاهی باران می بارد .گاهی برف !
و اینک برف !
چه می کنیم ؟
به چه می اندیشیم؟
چقدر بیهوده می گذرانیم ؟
خدایا دریاب ما را
نقد عمرمان صرف شد ،
به چه کار؟
مبادا فردا پشیمانی !!!!!
شاهد
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 14:57 توسط شاهد
|
در زدم و گفت کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست