خط عشق
از آن زمان که دستی از غیب ،خطی از عشق و شوق الهی را بر صفحه ی دلم نگاشت ،از آتش این عشق سوزان ،آب شدم ،آه آه ،از دست این عشق و رنج بی پایانش .
ای نهایت خواسته ها !ای آخرین تکیه گاهم !من با این عشق ،تنها تو را می خواهم و بس .
از تپش های این دل بیقرار، بیم آن بود که سینه بشکافد ،پس دست بر سینه نهادم .
اما دست من هرگز حریف تپش های دلم نبود و با تکان دلم بالا و پایین می شد ،ناچار دست دیگرم را بر سر آن دست نهادم که آرامَش کنم !
اما سرانجام دل از میان این بند و حصار ،بیرون آمده ،به پیش یاری شتافت که فنایش خواهد کرد و کاری هم از دست من ساخته نیست .
من با سیل اشک و آه آتشین ،از آن لحظه که دل از کف دادم ،به دنبال دل می شتابم ؛تا آنکه بانگی بر آمد که:
هر که با ما باشد ،به دیگران نظر و توجهی نخواهد داشت ؛خواه از اندوه بمیرد ،یا از شادی ،دل دگر به سوی تو باز نخواهد گشت !!
پس در تب و تاب عشق ،به پا خواستم و از شدت شادی ها فریاد زدم :ای وای دلم !
آری ای یار بی همتای من !از آن روزی که تو را دیده ام ،دیگر برایم کفر و ایمان یکسان است .
آری دل ،او را به یقین می شناسد و به چشم می بیند و این شهودی است همیشگی .
آنکه ذات را بیند به صفت نظر نکند ،چه جلوه های صفت ،عاشقان را منعی در لباس عطاء است .
محیی الدین بن عربی (560-638ه ق)
پدر عرفان نظری اسلامی
از: مجموعه رسایل ابن عربی
کتاب الأسراء،ص 31-32
در زدم و گفت کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست