ماه آسمان من
اي نور ديدگان من از من جدا نشو
اي آشناي جان من از من جدا نشو
نه دل به خانه رفت و نه كاشانه اي گزيد
بودي تو خاندان من از من جدا نشو
اين شام زندگيست، كه ماهش تو بوده اي
اي ماه آسمان من از من جدا نشو
در خلوت سحر به توام رازها بود
اي همدم شبان من از من جدا نشو
حتي به خواب بود به لب بي ارادتم
نام تو بر زبان من ، از من جدا نشو
هم خود تو بوده اي، اگرم ره سپرده شد
در هر قدم توان من از من جدا نشو
بر جان نشسته چه گنجي ، ندانمت
در ژنده پيرهان من از من جدا نشو
مقصد تو، حور و قصورم تو، عشق تو
هم خلد و هم جنان من، از من جدا نشو
در دل اگر شكفت، دوصد لاله از اميد
بودي تو باغبان من از من جدا نشو
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 12:53 توسط شاهد
|
در زدم و گفت کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست