بگذار سر به سینـه ی من تا که بشنوی
آهــنگ اشتیــاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عـشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست ؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشـیان جداسـت !
بگـذار تا ببوسمت ای نــوشخند صبح
بگـذار تا بنوشمت ای چـشمـه ی شـراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخـند
خورشیدِ آرزوی منی ، گــرمتر بتاب ...
+ نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 22:13 توسط شاهد
|
در زدم و گفت کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست