بگذار سر به سینـه ی من تا که بشنوی

آهــنگ اشتیــاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عـشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست ؟

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشـیان جداسـت !

بگـذار تا ببوسمت ای نــوشخند صبح

بگـذار تا بنوشمت ای چـشمـه ی شـراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخـند

خورشیدِ آرزوی منی ، گــرمتر بتاب ...